دیگه این ساختمان ـ اداریو نمیخوام دیگه اونطوری مثه قبل نگاش نمیکنم اون راهروهای خاک گرفته اون پله های شلوغ برام نشدن بود امروز که از کنار اون یکی ساختمان ـ  رد میشدم  همونی که الان فقط آهن ـ   رویاهامو دوباره داشتم.

 

من ستاره هامو از بین درختای نخل پیدا کردم با خودم آوردمشون تا اینجا٬ نمیخوام دیر باشه ولی انگار هست٬ من تو رو گم کرده بودم مثل اینکه تو الان یادت نباشه چقد یه چیزاییو دوس داری٬ حالا یه وقتایی دلم خیلی تنگ میشه برای تو برای پله های فلزیه اتاقت برای پیدا کردن ستاره ها از بین درختای نخل٬ اولین نقاشیه من٬ منو یادت نیست؟!!