انگار که آلوده ام
خودم را تعطیل اعلام می کنم
گوش هایم
چشم هایم
دهانم
همه بسته اند
نیایید که من تعطیلم
مرا نفس نکشید
به من دست نزنید

مسمومتان می کنم
از آلوده گی ام سرفه تان می گیرد
ذرات ام را آلوده تر بمن پس میدهید
تیره تر ام می کنید


بگذارید ته نشین شوید در من
این ادای همه چیز در آوردن هایتان
این روتین ِ دوست داشتن هایتان
ته نشین شوید
مزاج های دمدمی تان را ماسک کنید و فرار کنید
بگذارید شفاف شوم
لحظه ای در من حرکت نکنید
می خواهم لحظه ای خودم را بی شما نفس بکشم
خودتان را بردارید و از این جا بروید
شهر ِ مرا متروک کنید و از آن افسانه ی هولناک بسازید
انگار که جادوگری در من زندگی می کند
انگار که من ارواح ِ سیاه ِ سرگردان ام
از من بترسید و
اگر شجاعت اش را بشما نداده ام مرا ببخشید
متاسفم
همین است که آلوده ام
همین است که درهای این شهر یا زنجیر اند یا از لنگه در آمده اند
همین است که تمام ِ خواستن ها دارند از سکه می افتند
همین است که خودم را می بندم
دیگر کاری نیست که بتوانم برایتان انجام بدهم
دیگر کاری نیست که خیال کنید می توانید از من بخواهید اش
من شهری ام که همه چیز اش سرجایش است
میز ها و صندلی ها و
خانه ها و بازار و شهر ِ بازی هایم
قمار خانه ها و بار ها و بشکه های شراب
اما شما کجایید ؟
من بیرونتان کردم؟
می ماندید اگر می خواستید
می ماندید اگر این آلودگی را تاب می آوردید
می ماندید اگر مختل نمی شد زندگی تان با تعطیلی ِ من
با نشنیدن هایم
ندیدن هایم
نگفتن هایم
می ماندید اگر شجاعت ِ اینگونه خواستن راداشتید

                                                                         "shahrzad- Dark NeBula"